چرا رمان بخوانیم
پژوهشها بسیار است، حتی مطالعههایی هست که نشان میدهد ادبیات چون یک والد میتواند مهارتهای اجتماعی افراد را افزایش دهد و ویژگیهای منشی چون گشودگی در برابر تجارب و توافق پذیری را بهبود بخشد.
ممکن است در مسیر درک زندگی اطرافیان و توجه به آن، آن تجربیات را وارد شخصیت خود کنیم؛ و درنتیحه، «خود» تازهای داشتهباشیم که شکلی نو یافتهاست. خوانندهها اغلب احساساتی مشابه احساسات شخصیتهای داستانی را تجربه میکنند که باعث میشود حس همدلی ما با آنها افزایش یابد؛ با این کار «ادبیات ممکن است به ما کمک کند، مسیر رشد شخصی خود را طی کنیم؛ از این طریق که از میان خودِ فعلی ما عبور کند و همزمان تعدّدی از خودهای بالقوه آینده را در دسترس ما قرار دهد.» بنابراین هرچه بیشتر بخوانیم، بیشتر خود را در معرض دیگر شیوههای بودن و دیگر هویتهای بالقوه قرار میدهیم.
رمانها گاه مثل ماشین زمان عمل میکنند و خواننده را به زمانهایی میبرند که در زندگی واقعی هرگز توان و فرصت تجربه زیست در آن ایام را نخواهد داشت و مجال تنفس در هوای فرهنگ آدمهایی را که پیش از ما میزیستند به ما میدهد یا تجربههای خاصی را در اختیار میگذارد که در زندگی واقعی افراد، یا تاکنون هرگز به وقوع نپیوسته که طبیعتا جذاب و پرکشش است یا در آینده با چنین موقعیتی روبهرو خواهد شد و به نوعی ایجاد آمادگی ذهنی برای شخص ایجاد میکند که در مواجهه با چنین اتفاقی چه عکسالعملی نشان دهد، مثل تجربههای ناب عاشقی که به وفور در سطربهسطر و صفحهبهصفحه رمانهای چاپ شده به چشم میخورند! عشقهای داغ و سوزان و پر از تب و تاب و طبیعتا دلکش.
جامعهای که ادبیات مکتوب ندارد در قیاس با جامعهای که مهمترین ابزار ارتباطی آن، یعنی کلمات در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان میکند. جامعهی بی خبر از ادبیات همچون جامعهای از کر و لالها دچار زبان پریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتداییاش مشکلات عظیم در برقراری ارتباط خواهد داشت.